اردکان من

اردکان من

آرمان شهری بر مدار ایمان ، اخلاق و خرد ورزی
اردکان من

اردکان من

آرمان شهری بر مدار ایمان ، اخلاق و خرد ورزی

ماما دائی

 این روزها ، دیدن پیرانی که قریب به یک قرن ، عمر پر برکت خود را گذرانده اند ، فرصتی  است که کم نصیب همه می شود. پیرانی که عمری را به شرافت و قناعت و مناعت طبع گذرانده اند و وجودشان ، نعمتی است که باید قدردان آن باشیم.


محله  علی بیک از قدیمی ترین محله های اردکان است که بی شک خاطرات زیادی را در دل خود جای داده است. دراین محله قدیمی کم نیستند زنان و مردانی که از عهد قاجار تا کنون را کم و بیش به یاد دارند . آنانی که قرنی را به امید عاقبت به خیری سر کرده اند و هرگز شکوه ای روزگار نداشته اند.


"" ربابه چادر رسا "" که اهالی محل او را به نام  "" ماما دائی "" می شناسند، از آن پیرانی است که درک حضورش ، مغتنم است و صحبت هایش در نهایت حسن و لطف. در 9 سالگی با مرحوم علی جوکار ازدواج نمود و اکنون در سن 95 سالگی ، با وجود داشتن قریب به 100 نوه و نتیجه ، نبیره خود را می بیند. 


حافظه قوی و همچنین سلامت جسم و روان در این سن و سال شاید کم نظیر باشد. اواخر عهدقاجار را به خوبی به یاد دارد ، وقایع ننگین کشف حجاب رضا خانی را در اردکان برایت مثل خاطره دیروز ، تعریف می کند و از آداب و سننی می گوید که متاسفانه دیگر نشانی از آن در شهر نمانده است. 


بی شک ماما دایی  خود تاریخ فرهنگ عامه اردکان است . تاریخی گویا از شهر  و نمادی از زندگی پر سلامت مادری که افتخار مادر بزرگی یک شهید و یک آزاده را نیز دارد. 


آنچه در ذیل می خوانید ، گزارشی است که به همت خانم غفوری از نوادگان ایشان تهیه و در اختیار اردکان من قرار گرفته است. امید که این گزارش مورد عنایت همشهریان عزیز قرار گیرد. 



مامادایی در خانواده‌ای از خوبان و پاکانِ روزگار چشم به جهان گشود. پدرش عبدالحسین و مادرش سکینه نام داشت. عبدالحسین کشاورز بود و در سن جوانی (۳۷ سالگی) در سفر عتبات عالیات، در نجف، مبتلا به حصبه شد و دار فانی را وداع گفت. سکینه، زنی پاک و مؤمنه، در سن ۳۲سالگی به سوگ همسر نشست و از آن سال عهده‌دار تربیتِ مامادایی(ربابه) و خواهرش فاطمه( مادر اخوان فرزان از اطبای شهیر اردکان ) شد. 


ننه سکینه، مادرِ مامادایی، از کودکی در خانواده‌ای روحانی بزرگ شده بود. حجت‌الاسلام والمسلمین «حاج سید حسین مرتضوی» (عموی آیت‌الله سید روح الله خاتمی) صاحب فرزند نمی‌شدند و سکینه را که در همسایگی‌شان بود به فرزندی گرفتند؛ سکینه، از کودکی به جز  تابستان‌ها در خانه‌ی آسیدحسین مرتضوی بزرگ شد.


مامادایی رحلتِ آسیدحسین را به یاد دارد؛ او می‌گوید: یادم است که آسید حسین وضویی گرفت و آمد دراز کشید و دار فانی را وداع گفت. می‌گوید وقتی بر بالینِ آسید حسین رفتم، انگار سال‌ها بود که از دنیا رفته بود.


مامادایی که در خانواده‌ا‌ی مؤمن و باخدا تربیت و رشد یافته است، علاوه بر انس با قرآن و مفاتیح، کتاب‌های تاریخ و تفسیر را نیز مطالعه می‌کند. سواد مکتب‌خانه‌ای دارد و با «خط سیاق» نیز آشناست. قدیم،‌ آشنایان و همسایگانی که نمی‌توانستند اسناد را بخوانند، از وی کمک می‌گرفتند. 


وی یک دوره کامل ۲۷جلدیِ تفسیر نمونه را مطالعه کرده است. تاریخ انبیا، تاریخ امامان معصوم، مختارنامه، نفس‌المهمومِ شیخ عباس قمی (در کربلا چه گذشت)، تاریخ عامه اردکان، مکارم الاخلاق (زندگی‌نامه آیت‌الله العظمی فاضل اردکانی) و الگوی وقار (زندگی‌نامه آیت الله حاج ملامحمد حائری اردکانی) از جمله کتاب‌هایی است که وی تاکنون خوانده است.مادربزرگ ما قرآن و مفاتیح را با ترجمه می‌خواند.

 

او همیشه قلم و دفتری به همراه دارد و مطالبی را که در حین مطالعه برایش جالب است ، می نویسد ، وی اشعار و بخش هایی از کتاب فرهنگ عامه اردکان مرحوم طباطبایی و تمام کتاب مختار را  رونویسی کرده است.با دیوان حافظ نیز انسی عجیب داردو بعد از هربار تفال بع لسان الغیب ، اشعار را می نویسد.


این روزها مشغول رونویسی از کتاب زندگی‌نامه مختار است. می‌گوید دومین دفعه است که این کتاب را مشق می‌کند. مشقِ اولش را به دخترش خدیجه (مادر شهید) هدیه داده است و این مشق را می‌خواهد برای خودش نگه دارد.



بخشی از فرزندان و نوادگان ماما دائی در خانه علی بیک 


وی همچنین در جشنواره شعر و قصه گویی با گویش اردکانی ، شرکت کرده است و که در اختتامیه مراسم ، مورد تقدیر داوران قرار گرفته است. "" ماما دائی "" با رمان و  داستان نیز بیگانه نیست ، کتاب "" شورآباد"" محمد علی جمالزاده و 4 جلد از 10 جلد "" کلیدر "" محمود دولت آبادی و چند جلد از کتاب های  مرحوم جلال آل احمد را خوانده است .


از هم صحبتی با او خسته نمی شوی ، با گرم شدن صحبت ، تورا به اعماق تاریخ می برد  و چنان خاطرات را دقیق و باذکر جزئیات نقل می کند که گویی تمام صبحنه ها ، شخصیت ها و دیالوگ ها را با دوربین پیشرفته فیلم برداری کرده و به نمایش گذاشته اند.


حکایت دوران جوانی "" ماما دائی "" که توانسته بود روح تشنه اش را سیراب کند ، شنیدنی است . از همان ایام جوانی ، عاشق خواندن بود . زمانی که هم دوره ای ها و هم سن و سالهایش برای گذران اوقات فراغت به  دور هم نشینی و شب نشینی و ... مشغول بودند ، ترجیح می داد مطالعه کند  و حاضر بود تمام دارایی اش را بدهد تا برای مطالعه کتاب بخرد. 



ماما دائی ، نمادی از انس با کتاب 


 خود می گوید: درهمان ایام به دلیل کوچگ بودن منزلمان ، مدتی اجاره نشین شدیم ، کارتن کتابی از اموال صاحب خانه ، در آن خانه جا مانده بود ، که بعدها از یکی از اقوام صاحب خانه شنیدم کتابهای نفیس تاریخی بوده است ، برای مطالعه کتابها از صاحب خانه اجازه گرفتم ، با خواندن اولین کتاب ، دنیای جدیدی به رویم گشوده شد ، موقع مطالعه ، زمان را از یاد می بردم . بعد از تمام شدن هر کتاب ، به دنیال فرصتی بودم تا کتاب بعدی را شروع کنم. که البته  به خاطر مشغله های زیادی که داشتم ، فقط موقع شیر دادن ، فرصت مطالعه برایم فراهم می شد.


ماما دائی در سن 95 سالگی ، آنهم با سواد مکتب خانه ، هنوز می خواند و می نویسد ، داشتن چنین گنجینه هایی در دیار عالم پرور اردکان ، دور از انتظار نیست. 




عکسِ یادگاری نماینده شهر با مامادایی در روز رأی‌گیری



نظرات 3 + ارسال نظر
رضا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 12:39

سلام
گزارشی که از این مادربزرگ به نقل از خانم غفوری منتشر کردید قبلا باعنوان یک کارتن کتاب جامانده در وبلاگ سیدمجتبی رفیعی (ترشه) خواندم.

دوست عزیز سلام
اتفاقا آقا مجتبی هم نوه ماما دایی هستند و ذکر این روزنوشت منافاتی با درج آن در وبلاگ ترشه ندارد.
سپاس

رضا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 17:56

با عرض سلام و احترام
درست است که خانم غفوری با حسن انتخابش این مطلب را تهیه و در اختیار شما قرار داده، اما به نظر من منبع شما ترشه است.

سیدمجتبی رفیعی شنبه 24 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 19:27

سلام آقای عابدی. ممنون از انتشار این مطلب در وبلاگ وزین‌تون؛ مخصوصا که با مقدمه‌ی زیبا گزارش رو تکمیل کردید.
فقط در مورد زیرنویسِ عکس آقای تابش، پیشنهادم اینه که جمله رو مثلا این‌گونه بنویسید: «عکسِ یادگاری نماینده شهر با مامادایی در روز رأی‌گیری». خود مخاطب متوجه می‌شه که نماینده‌ی شهرمون قدردانِ چنین انسان‌های فرهیخته هست.
نکته‌ی دیگه در مورد تصویر دومه که مامادایی در آغوش یکی از نوه‌هاست؛ به نظرم این تصویر جایگاهش در فضای خصوصی یا خانوادگی خوب باشه، ولی انتشارش در رسانه‌‍ عمومی، آن هم با جایگاه و شأنیتِ مامادایی، هم‌خوانی نداشته باشه.
شاید بشه از حدیث «المجالس بالأمانات» اتخاذ مبنا کرد که انتشار این تصویر در جمع افرادی که در جلسه حضور داشتند، نه تنها اشکال نداره، که لطف هم داره؛ ولی در فضای عمومی به نظرم به صلاح نباشه.

موفق باشید.

سپاس سید عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد