شاید هنوز خاطرات دهه شصت و حال و هوای دبیرستان شهید انصاری ، مثل روز برایم زنده باشد. روزگاری که همه فعالیت های هنری مدرسه بر مدار یک فرد می چرخید و آنهم "" محسن "" . سرود می خواستی محسن .... تئاتر می خواستی محسن تیم فوتبال می خواستی محسن ، عشق والیبال داشتی محسن و اینگونه بود که همه در دبیرستان ، همه چیز را به نوعی به او ختم می کردند.
خاک صحنه خورده بود و به غایت در "" سِـــن "" نمایش زندگی ، خوب نقش بازی می کرد. اما به گمانم برخی حوادث دهه شصت و هفتاد ،رمق هنری اش را کشیده بود و به قولی کنج عزلت گزیده بود. این اواخر تنها به تماشای هنر دیگران می نشست بی آنکه کسی بداند خود چه هنر وافری دارد.
بعدها که فارغ التحصیل شد ، عشق پرسپولیس او را به خرید مینی بوسی به رنگ عشقش کشاند که با نوشته پشتش در خیابانهای شهر ، جولان می داد "" قرمزتــــــــه ""
اما :
دست تقدیر روزگار از این مرد دل آرام اما پر هیاهو ی کار و فعالیت هنری ، ویلچر نشینی ساخت که شب ها وقتی پیاده روی یا دوچرخه روی می رفتم به رسم ادب ، دقایقی را مهمانش بودم.
کوهی از امید ، سپاس و انرژی بود و دراین مدت آشنایی ، هرگز ندیدم از روزگار که درحقش خیلی هم خوب نکرده بود ، گله یا شکایتی کند. صبور بود و هرگز کلامی در ناشکری از خدایش نگفت.
اوهمه نقش های زندگیش را به خوبی بازی کرد ، مخصوصا این نقش آخری که هرگز از کارگردان زندگی اش ننالید و جز کلام مهر و صبوری بر زبان نیاورد .
مصیبت از دست دادن مرحوم "" محسن فولادی "" را قبل از هر چیز خدمت خانواده معززش مخصوصا دختران هنرمندش ، همسر شکیبا و پدر داغدارش و مخصوصا سرور عزیزم جناب آقای حاج محمد رضا دشتی عرض تسلیت نموده و شادی روحش و غفران الهی برای آن سفر کرده و شکیبایی تحمل این مصیبت برای بازماندگانش را از خداوند منان خواهانم .
.