.
لغت نامه مرحوم دهخدا:
دولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت
دولتها ، بی وجود ملتها به قولی ، سالبه به انتفاء موضوع هستند. نمی توان دولتی را دولت نامید بی آنکه ملتی در پسای آن ، موجبات یاری و دلگرمی آن را فراهم نکند.
شاید از عیب های مشهود ما این است که در هر دوره ای به نحوی از انحاء ، دولت را جدا از ملت مفروض دانسته ایم. جدایی که اول از همه از خزعبلات و توهمات سیاست زده برخی از ما ناشی می شود ، هنوز نتوانسته ایم به آن بلوغ سیاسی برسیم که دولت را از خود بدانیم ، خواه بر وفق مراد سیاسی ما باشد و خواه نباشد.
بی شک کشوری توسعه یافته است که روح همدلی ملت و دولتش فراگیر باشد و اگر غیر از این مهم باشد ، پس رفتگی اولین و آخرین دستاورد این مردم خواهد بود.
همچنانکه از دولتها انتظار داریم به "" قانون "" احترام گذشته و در اجرای آن ساعی باشند ، باید به خود و دیگران نیز بقبولانیم که هر شهروند ملزم به اجرای قانون است. خواه این قانون بر له ما باشد ، خواه بر علیه
هفته دولت ، هیچ مزیت دیگری نداشته باشد ، حداقل باید این مهم را برایمان تداعی کند که مردمی فرهیخته هستند که بیشترین حمایت را از عملکرد قانونی دولت های خود داشته باشند.